نتایج جستجو برای عبارت :

بعضی ادما از دور خوبن!

بعضی ادما جلد زرکوب ،بعضی جلد زخیم و بعضی جلد نازک دارند 
بعضی ادمابا کاغذ کاهی و بعضی با کاغذ  سفید و مرغوب چاپ می شوند 
بعضی ادما ترجمه شده هستند . بعضی از ادما تجدید چاپ می شوند , بعضی از ادما هم فتوکپی ادمای دیگرند .
بعضی از ادما سیاه سفید چاپ می شوند و بعضی از ادما صفحات رنگی دارند .
بعضی از ادما تیتر و فهرست دارند . روی پیشانی بعضی از ادما نوشته اند هر گونه استفاده ممنوع است . 
بعضی از ادما قیمت روی جلد دارند . بعضی از ادما با چند درصد تخفیف ب
امروز اتوبوس چپ کرد و دانشجوها و انسانهای فوت کردن به همین راحتی
شاید زنده بودن و مرگ دست خودمونه
اگه اتوبوس ترمزش نمیبرید
اگه  مسئولین بی لیاقت تو هر ارگان و سازمانی که هستن به فکر جون ادما باشن و جون ادما براشون ارزش داشت
شاید‌ مرگهای که اینچنین اتقاق میفته نمیفتاد شاید ادمای که فوت کردن زنده بودن
و شایدهای دیگه
اما نه جون ادما مهمه براشون و نه برا ادما ارزش قائل هستن
شاید تعداد خاطره های خوبمون هر فصل یکی باشه...
شاید کم باشه...
ولی انقدر خوبن ک با دیدن عکس هاش اشک شوق میریزم من...
انقدر خوبن ک تک تک ثانیه هاش یادمه...
با همون شوق و ذوق و با همون لذت...
 
***
 
از میان همین روزها و شب ها پیداش شد؛مثل هزار چیز دیگر که پیدا شد و هیچکس نمیداند...
 
پوسته آموزشی ادمادانلود پوسته آموزشی ادما: نسخه ۴.۲.۵. تاریخ نشر: فروردین هزار و سیصد و نود و نه
ادما نام پوسته آموزشی است که با افتخار پنج ستاره رتبه‌بندی را بر سینه خود گذاشته و می‌گوید که رتبه یک فروش پوسته‌های آموزشی را دارد. در نوشته قبلی نوشتیم که توتر هم خود را برترین افزونه می‌داند و اگر این با آن ادغام شود چه شود؟!… حتما اینکار را می‌کنم و نتیجه را به شما نشان می‌دهم.
بنابر نوشته ناشر این پوسته از کودکستان تا دانشگاه را پوشش خوا
زندگی این روز هامو نمیدونم  چی تعریف کنم..
میدونین من با خودم خوب تا نکردم..
بقیه ادما رو به خودم ترجیح دادم اونقدر کوتاه اومدم  در برابر ادما که الان له لهم..باید نجات بدم خودمو بسه واقعا بسمه..
به کمک جدی خدا احتیاج دارم ضمن اینکه فهمیدم فقط خودمم و خودم همین.خودمم که باید زندگیمو بکشم بالا از این مرحله ی مزخرف!
یه بار داشتم میگفتم که بچه های فلان رشته دانشگاه تهران خیییلی خوبن. 
مغان گفت: چرا این حرفو میزنی؟ 
جوابی نداشتم بدم!! 
گفت:اونا انتخاب رشته کردن! همین! همش یه انتخاب رشته بوده!! اگه فقط کد یه رشته دیگه رو_ با تفاوت یکی دو رقم با کد رشته فعلی_ وارد میکردن، اونوقت دیگه خیییلی خوب نبودن؟ این چه معیاریه برا قضاوت ادما؟ 
و من دهانم دوخته شد. خلاصه اره. دانشگاه و رشته هر کس، هر چی هست، نه به ارزش اون ادم اضافه میکنه، نه برتری میاره، نه الگویی میده بر
یه بار داشتم میگفتم که بچه های فلان رشته دانشگاه تهران خیییلی خوبن. 
مغان گفت: چرا این حرفو میزنی؟ 
جوابی نداشتم بدم!! 
گفت:اونا انتخاب رشته کردن! همین! همش یه انتخاب رشته بوده!! اگه فقط کد یه رشته دیگه رو_ با تفاوت یکی دو رقم با کد رشته فعلی_ وارد میکردن، اونوقت دیگه خیییلی خوب نبودن؟ این چه معیاریه برا قضاوت ادما ساجی؟ 
و من دهانم دوخته شد. خلاصه اره. دانشگاه و رشته هر کس، هر چی هست، نه به ارزش اون ادم اضافه میکنه، نه برتری میاره، نه الگویی می
خسته شدم از فکر کردن به همه چیز و همه کس
فراموش کردن هم خوبه اگه واقعا میشد بعضی ادما و بعضی چیزها رو فراموش کرد .
وقتی دارین میرین برین برنگردین
وقتی میری به هر بهانه ای برنگردین چون  شاید به رفتنت داره عادت میکنه  به نبودن به حرف نزدن به نشنیدن صداتون  اما برمیگردین باز اول شروع میکنید باز میرید غیب میزنید هر وقت دلتون خواست میاید هر وقت به قول خودتون دلتنگ که شدین د لامصب بی مروت نکن این کارو .
طرف مقابل ادمه درسته میاین جواب میده و....
روابط
بعد دو سال دوری از دانشگاه و محیطش دوباره برگشتم
دوباره همون کلاسا
همون صندلی ها
همون درسا
فقط ادما ستن که نیستن
انگار تو این دنیا فقط ادما هستن که عوض میشن
بعد دو سال دوره بهورزی دوباره برگشتم ادامه مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور میانه
ورودی 92 رشته مهندسی صنایع
یکی از بهترین دوره های زندگیم دوران دانشگاه بود با دوستان و عزیزان
 
 
تا یه مدتی کلا ذهنم درگیر یه فکرایی بود. فقط فکر میکردم و حسرت میخوردم. اونم این که چی میشد  خودمون میتونستیم ادمای اطرافمونو انتخاب کنیم؟! مثلا خیلی از ادمهایی هستند که می بینیمشون و با خودمون میگیم چی میشد این با من نسبت نزدیک داشت؟ چی میشد این دوست من میشد؟ مثلا با خیلیا توی فضای مجازی اشنا میشدیم و این غریبه گاها از صد تا اشنا اشناتر میشد با ما. اونقدری که از تمام جیک و پوکمون خبر دار میشد. با اون راحت بودیم و با خودمون میگفتیم ای کاش هم
آزارم میده دلی که از ادما ترسیده ....
....
احمدوند تو گوشم غوغایی کرده ...
تابستون به معنی کم شدن کارا و زیاد شدن میزان استراحت من نیس بلکه تاثیرش فقط تو نوع کاراییه که انجام میدم ...تا یک شنبه باید یه میزانی داستان کوتاه بخونم و یه رمان انگلیسی که شروع کردمو تموم کنم ...
همچنین باید سه تا داستانای خودمو تموم کنم‌...
یه کم سرم شلوعه اما این کارا رو عاااشقانه دوست دارم ‌‌‌...
چون باعث میشه فراموش کنم ظلم همیشگی ادما در حق هم و در حق خودم رو ...بیخیال !
ای
نمیدونم تا حالا حس حالت تهوع و سرگیجه و دل درد رو با هم یکجا داشتید یا نه؟! یه حس خیلی مزخرف و بدیه! اصلا نمیتونی اروم بگیری. نه حالت تهوعت میخوابه، نه سرگیجت تموم میشه و نه دل دردت. هیچ درمانی هم نداره بجز بالا اوردن! تا زمانی که بالا نیاری هی باید زجربکشی. ولی وقتی که بالا میاری، یه حس ارومی تو رو دربر میگیره. حالا نه از حالت تهوع خبریه نه از سرگیجه و نه از دل درد. اروم ارومی. یجوری خوب میشی که اصلا یادت میره چند دقیقه قبل داشتی چه زجری میکشیدی!
بنظرتون چرا ما ادما همیشه منتظر یه شرایط مناسبیم تا یه کاری رو شروع کنیم ؟ مثلا همش میگیم از شنبه ؟بنظرتون چطور میشه تو یه مسیری با انگیزه موند و راهو ادامه داد ؟ 
تا حالا کاری رو که خیلی براتون مهم بوده رو با موفقیت انجامش دادید ؟
بنظرتون داشتن اراده ی قوی به چیه ؟ 
بنظرتون بیشتر ادما برای رسیدن به رویاهاشون تلاش میکنن یا فقط رویا میبافن ؟  
این پیج های انگیزشی اینستاگرام رو دیدید ؟ بنظرتون فایده دارن ؟ یعنی خوندن جملات انگیزشی میتونه کمکی
دانلود آهنگ جدید امیرحسین شهرایینی آدما
دانلود آهنگ با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ به همراه لینک مستقیم
آدما امیر شهرایینی
 
دانلود آهنگ امیرشهرایینی به نام آدما
Download new music Amirhossein Shahrainy – Adama
متن ترانه امیر شهرایینی به نام آدمااز هرکی که تو فکر کنی پشت پا خوردم رفیق
بند دلم به دست غم زنجیر و غصه زخم وتیغ
پر پر زدم هیچکی ندید هیچکس صدامو نشنید
لعنت به دست روزگار هیچ جا به دادم نرسید
گوشواره
آدما سردن دروغن اونکه میگفتن نبودن
آدما پیشت یه چیزن پشت تو کل
شاید الان دارم میفهمم چرا در رفتنمون انقد رنجه. ادما کشور عوض میکنن و انگار زندگیاشونو تفریحاتشون خیلی تغییری نمیکنه. ولی ما از یه دنیایی میریم به یه دنیایی که عمیقا متفاوته و هیج رنگ و بویی از دنیای خودمون نداره. غریب میشیم، مریض میشیم، دلتنگی میفشرتمون، میکشتمون، میریزتمون.. گمکشته میشیم بین ادما و خیابونا و نشونه ها نیستن.. اونجاس که بخشی از وجودمون میمیره. بعد یه دنیای جدید میسازیم، جون میککنیم، میخندیم یه ذره، لذت میبریم و یادمون میره
می‌دونید، بعضیا زیادی خوبن و هر کاری کنن نمی‌تونن قایمش کنن این خوبی رو. بعضیا زیادی مهربون و مودب و بزرگوارن، طوری که وقتی داری باهاشون حرف می‌زنی تپش قلب می‌گیری از استرس. بعضیا خیلی بزرگن، طوری که وقتی می‌بینیشون، مدام یاد کوچیکی خودت می‌افتی. موقع حرف زدن باهاشون به وضوح احساس حقارت می‌کنی در مقابلشون و به راحتی حس می‌کنی که فقط از روی بزرگواری خودشونه که دارن پرت‌و‌پلاهای تو رو گوش می‌دن، تحمل می‌کنن و با لبخند و مودبانه جواب م
چرا تو قم از هرجا می‌پرسم کتاب آه رو دارین یا نه، در جوابم می‌پرسن "آه"؟ قبلا لهوف رو دانلود کرده بودم، نمی‌دونم با مدل نوشتنش ارتباط نگرفتم یا چی که نخوندمش و گذاشتم کنار، ولی خیلی دوست داشتم یه مقتل بخونم. الان دنبال آه می‌گردم نیست.
تهران نموندیم کلا، تو اون سه چهار ساعتی که اونجا بودم، از علاقه رسیدم به دلزدگی با چاشنی تنفر. گفته بودم که تهران رو دوست دارم؟ که دلم می‌خواد بشینم پیچیدگی‌هاشو گره به گره باز کنم؟ الان دلم می‌خواد ازش دور
بعضی ادما بدون دلیل دوست داشتنی هستند .
یعنی اینکه ستاره وجودشون سرشار از محبوبیت و جذابیت است . این ادما خیلی کم اند . و خیلی به ندرت  پیدا می شند . سردار سلیمانی یکی از این افراد بود . که هیچ موقع از یادها نخواهد رفت .
همان طور که چشماش منو یاد امام می ندازه از چهره اش هم  شهامت شجاعت  مهربانی را می شه  فهمید . او پدر ایران بود که با بودنش امروز من و تو در ارامشی خیال ارمیده ایم . و امنیت را احساس می کنیم او نه تنها برای ایران بلکه برای هر ملت مظل
 
ادما فک میکنن با مهربون بودن احمق به نظر میان...
با کمک کردن ساده....
با بلند خندیدن خوشبخت....
ومن گاهی شک میکنم اصلا ادما فکر هم میکنن؟؟آدما خودبیننن...
وگرنه مهربون بودن دلیل نمیخواد.....
کمک کردن هدف نمیخواد....
کاش ادما میفهمیدن زندگی به اندازه کافی دلیل برای ناراحت کردن آدما داره....
اونوقت دلیل شادی همدیگه بودن اونقدرا هم سخت به نظر نمیرسه....
عجیب است که نمی توان با ساده ترین شکل ممکن با انسان ها سخن گفت.
 
× چرا بعضی آهنگ قدیمی ها اینقدر خوبن : 
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت 
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست 
آسمان مست 
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
وای شارژ گوشیم داره تموم میشه :|
...
سوار اتوبوس شدم مای کازین ریچل رو پلی کردم 
از اتوبوس پیاده شدم
باروون میومد 
سوار مترو شدم
رسیدم قلهک
بارون شدید شده بود
اهنگ الکیِ سارا رو پلی کردم 
با جدیت تمام راه میرفتم
و روسری و چادرم زیر بارون خیس خالی شده بود 
از عمق وجودم به بارونی هایی که ادما پوشیدا بودن حسرت میخوردم
اخه چطور ممکنه :|
به هرچی که به ذهنم میرسید فکر میکردم
یاد دیروز تو دانشگاه افتادم 
و با همان جدیت یهو میخندیدم 
در این حد که نگاه حم
پی اس به پست قبلیم:
طرف الان با این عکس وزنه برداری رضازاده فقط شبیه جنده بازهای هیز نیست
شبیه جنده بازهای خنگ و احمق و بچه سوسوله.
کودنی از قیافه ش میباره.
حقیقتش من قبلنا یه ایمپرشنی داشتم و یه زبون.
مثلا میرفتم بهش میگفم زنت بهت نمیگه این عکس رو بردار یکی دیگه جاش بذار؟
 
و اون درجا عوض میکرد.
 
و یه چیز دوست داشتنی میذاشت سر جاش.
 
الان سنمون بالاتر رفته.
 
و من فهمیدم که بابا ادما سنشون میره بالا سرسخت میشن.
 
میخوان ظاهرا بگن که نه حرف گوش نم
تا حالا شده کم کم از همه چی بدت بیاد... از چیزایی که میدونی ، ایمان داری که ارزشه و یه عمر اعتقادت بوده و هست ولی بعضیا یه جوری ب ادم ظلم میکنن که حالت این میشه من دارم ب این نقطه میرسم و هیچکسم حواسش نیست هیچکس نمیدونه من دارم از دست میرم و درونم چه خبره و هی خودمو دلداری میده که خدایی هست که میبینه مهربان اربابم... نگاهم ب کربلات می افته حالم بد میشه این از صدقه سری آدم مذهبی های ظالمه از همون ادما که شما رو توی قتلگاه می زدند برای رضای خدا ! ه
زندگی الا کلنگ اع
حالم از کلمه «زندگی» بهم میخوره 
زندگی یهو میبرتت بالا توی اوج 
یهو میارتت پایین و جوری میکوبتت زمین ک تا فیها خالدون ات درد میگیره
یروزی اونقدر عشقه و خوب ک دوست داری عمر جاودانه داشته باشی
یروز اونقدر حال بهم زن ک دوس داری همین ثانیه نه ثانیه بعدی تموم شه 
خیلی کثیف و چرکو اع زندگی
زندگی یه هاله ی مشکی و تاریک و کثیف و چرکو اع 
دوسش ندارم 
خیلی بد اع
مزخرف اع
خودشو دوس ندارم
ادماشو دوس ندارم
پول رو دوس ندارم
پول باعث شده اد
من.
دختری در ابتدای خلق قشنگترین رویاهای از دست رفته اش...
چند وقتی میشه یه اشفتگی تمام دنیای درونی ام را پر کرده و وقتی می گویم چند وقت. منظورم چند روز یا چند ماه نیست. منظورم چندساله!!!
بذارید رک حرف بزنم. میخوام از سدی حرف بزنم که بین من و رویاهام قرار گرفت. از غول بی شاخ و دم کنکور که حال بدو انداخت تو وچودم
وقتی در تضاد با دنیای درونیت باشی. یعنی تو واقعیت زندگیتو میبازی. یعنی دلت یه چیزی میگه ولی عمل تو با انتظارات بقیه هماهنگ تره
و حالا بزرگت
سلام دوستان 
دلم براتو حسابی تنگ شده بود
مرس که حالمو میپرسیدید:/
خب میخوام بگم براتون از درسا
مدرسمو عوض کردم 
استادا خوبن و میتونم بگم عالینن ولی بچه ها مشکل دارن یه کم
مثلا یه هفته برا ازمون نخوندم انقدر استرس داشتم گفتم 5 نفر اخر کلاس میشم رفتم دیدم نفر 5 ام شدم فک کردک از اخر به اول زدن دیدم نه خیر در همین حد همه گند زدن
ولی خب میدونی دارم رو خودم کار میکنم از اول جدی شروع کردم و سعی میکنم درصدام پایین 50 نشه به جز زبان:/
خب معلم زیستمون رو خلی
راست میگفت
ما ادما یه جورایی از همه چی اشباع شدیم و توهم میزنیم
اینکه صبح تا شب پا گوشیم و فکر میکنیم داریم با این مطالعات پای گوشیمون سرانه مطالعه رو بالا میبریم ( یکی حرف خوبی زد میگفت رمان خوندن سرانه مطالعه رو بالا نمیبره که داریم ادما رو به زور رمان خون میکنیم دیگه چه برسه به ... ) البته با این حرفش خیلی موافق نیستم چون بالاخره رمان داریم تا رمان ! نظره !
اینکه از بچگی توی یه محیط نسبتا مذهبی بزرگ شدیم و همه چی رو تکرار مکررات میدونیم ولی هیچ
راست میگفت
ما ادما یه جورایی از همه چی اشباع شدیم و توهم میزنیم
اینکه صبح تا شب پا گوشیم و فکر میکنیم داریم با این مطالعات پای گوشیمون سرانه مطالعه رو بالا میبریم ( یکی حرف خوبی زد میگفت رمان خوندن سرانه مطالعه رو بالا نمیبره که داریم ادما رو به زور رمان خون میکنیم دیگه چه برسه به ... ) البته با این حرفش خیلی موافق نیستم چون بالاخره رمان داریم تا رمان ! نظره !
اینکه از بچگی توی یه محیط نسبتا مذهبی بزرگ شدیم و همه چی رو تکرار مکررات میدونیم ولی هیچ
بلخره تاسیس شد! اما فقط تاسیس شده فردا کلی کار داریمممم^_^
.
توو زندگیم فقط سه بار تا صبح چت کردم، هر سه بارم با این بچه بوده! الانم فک کنم خوابش برد!
.
این موقع از روزو دوس دارم... کلن این ساعتا خوبن چون مردم خوابن و نمیتونن برن رو اعصاب!
.
باید سعی کنم بخابم وگرنه فردا گندش درمیاد ک یواشکی تا صبح بیدار بودم!! این خلاف قوانینه!-_-
.
تعجب بر انگیز تر از همه اینه ک یه نفر توو وبم آنلاینه این موقعِ وقت!!
.
صبحتونم بخیر! :دی
مامانا چرا اینقدر خوبن؟! 
 
 
مهمونامون دارن بر می‌گردننننننننن
فقط من یکم بی حوصله‌ام:) 
 
کلیپی دیدم و اشکمو در آورد.
 
محیا یه روز اگه حوصله داشتم، میام یه چیزی راجب پست "سرگرمی ۲" می‌گذارم تا بفهمی چرا این سری قصد کشتنت رو داشتم:) 
ماجراشو همون روز نوشتم  اما تا اومدم ذخیره کنم یه اتفاقی افتاد که پاکش کردم:/
قول میدم بنویسمش:))
من از زمانی که یادم میاد سرم توی کتاب و درس بود وقت خیلی از کارهای دوستام رو نداشتم البته علاقه ای هم به بازیگوشی های دوران نوجوانی نداشتم یکی از دوستام اهل محلمونه با هم بزرگ شدیم یکسال و نیم فاصله سنیمونه وقتی شانزده سالمون شد راهمون خیلی جدا شد پریسا رفت سراغ دوست پسرو خوش گذرونی من موندم و کتابام یکسال بعد مادرش دید اوضاع داره خراب میشه به اولین خواستگار شوهرش داد پنج سال بعدم برگشت خونه پدرش چون ازدواجش ناخواسته بود و الان توی خط خیلی ا
_ یه سال نزدی این جنگل گلستانو تحمل کردی الان 7 روز مونده به کنکور زدی که چی ؟ :/ اونم با ریش تراش؟ :/
+ چون دیگه دوسشون نداشتم :)
_خیلی جوگیری :/
+ سه ماه دیگه مثل علف هرز اندازه چند وقت پیشش میشه :/
_دیوانه :/


# تصمیمات_یهویی#

****

یه بنده خدایی روزشمار کنکور راه انداخته :))))
عصبیم :)))

****
واقعا حس میکنم از اکثر بچه های اونجا بدم میاد از همونایی که اولش فکر میکردم نسبتا خوبن :/
من خیلی زود بدم میاد :/ من خیلی زود خسته میشم از ادما :/
چقدر بده :/ چقدر این نفرت که
وقتشه بنویسم!
چند روزی هست که دلم میخواد بتونم بنویسم‌و وقتی فکر میکنم مغزم خالیه خالیه!
سال ۹۷ تموم شد!با تموم شدن سال امیر هم تموم شد!
نمیدونم از دوریه یا هر چی!ولی چیزی که هست اون حس بدو عذاب وجدان شایدم امید به برگشتش تموم شد!
و مغز من خالی :)
روز به روز به ادمای زندگیم اضافه میشه! :)
این ادما هر‌کدوم یه خصلتای خوبی دارن که باعث میشه من از حضورشون تو زندگیم خوشحال باشم :)))
فک کنم نزدیک به ده خط نوشتمو پاک کردم!چون همش راجب ادمای زندگیم بود نه مب
توی انیمه ی Psycho-Pass ، یه تیکه ای بود که ماسائوکا که یه مجری برای اعمال قانون بود به آکانه ،کارآگاه تازه وارد ، میگفت همه ی چیزایی که توی آکادمی یادگرفتی رو بریز بیرون،همه ی تئوریای منطقی رو. شغل ما پر از چیزای غیر منطقیه. میگفت تو دنیایی زندگی میکنی که تکنولوژی که حاصل علمه میتونه همه چیزو بخونه حتی ذهنتُ، علم توی ذره ذره ی زندگی همه ی مردم جریان داره ولی با این حال مردم هنوز از هم متنفر میشن ، حسودی میکنن، دزدی میکنن و آدم میکشن . اگه این غیر من
برای نشون دادن حسن نیتم به خودم (!) اتاقمو تمیز کردم. همین اتفاق توی زندگیم هم خواهد افتاد. ادما حذف میشن، چیزا سر جای خودشون قرار میگیرن و من خوشحال و خسته و بی‌انرژی یه گوشه میشینم و به نظمی که ایجاد کردم نگاه میکنم. وقتشه که همه چی درست شه صبا.
همکارم می‌گه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود می‌شیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی‌ عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
اونقدر این مدت دروغ شنیدم 
ادما عوض شدن اطرافم 
اونقدر از اتفاقا مچاله شدم که حالم داره ازین جماعت و سروته همشون بهم میخوره 
واقعا حالم گرفته از دست همه 
حس میکنم باید برم یه جای دور خیلی خیلی دور انقدر دور که هیچ بشر دوپای بی مغزی نبینم 
تو اره‌ای اونم اوره. منم شمسی‌کوره‌ام لابد دیگه. جمع سه‌تاییمون یه استعارست از همه. بنظر خودمم هست. احساساتی که باهاتون تجربه کردم هموناییه که هر کسی یبار تو زندگیش داشته. لحظه ای که تمام وجودت از خوش‌حالی پر میشه و گریه‌ت میگیره و لحظه ای که از درد نفست بالا نمیاد و حس میکنی که قلبت مچاله شده. بنظرم اینا وجودشون لازمه. واسه تمام ادما. واجب تر هم اینه که اینا رو با یه ادم تجربه کنی. امان از دست این ادما. تمام زندگیم شده اهمیت دادن بهشون. ولی خ
بعضی ادما هستن که خدایا مرسی که خلقشون کردن،مرسی که گذاشتی منو ببینن،مرسی گادِالرحمن ارحیم دوست داشتنی:)پ.نون کاملا جدا:) : امیدوارم هیچ ایونت خانواگی رو از دست ندین!خانواده بهترین کسایی ان که دارین حتی اگه بیشتر دوز حرص خوردنتون بخاطرش باشه:)پ.نون:واقعی ترینای زندگی تونو پیدا کنین:)
یچیزی که درمورد بلاگستان جالبه اینه که فکر کنم همه ی ما بر اساس نوشته هایی که از ادما میخونیم ازشون یه کاراکتر تو ذهنمون میسازیم و اونها رو اونطوری میشناسیم
کاراکتر من تو ذهن شما چه شکلیه؟ فکر میکنین من تو دنیای واقعی چه جور ادمیم؟ 
 
+همیشه دلم میخواسته بدونم پس لطفا اگه زحمتی نیست اکثرا جواب بدین :)
تبدیل به آدم کمتر در مسیر رشد شخصی تلاش کنی شده ام. بعد از کار بی حوصله ام و نمی تونم اونجور که می خواستم جلو برم. فکر میکنم از یه لحاظ هایی خسته ام، دیرم، پیرم!! خانواده خوبه، دوستا خوبن، کار و حقوق و محیط کار خوبه، وضعیت جسمی هم شکر... ولی دلم بهونه میگیره، دوست داره عاشق بشه، دوست داره مورد عشق واقع بشه ...ولی نیست، آدمش نیست، آدمش بودن مسئله هست، مسئله ش نیست !!  
ارزوهای ادما مثل پروانه ان، تو مِغزت‌ پیله میبندن، تورو شادت میکنن، هرروز به امید دیدنش به زندگیت ادامه میدی، بعد اینکه از پیله دراومد بزرگش میکنی،‌خوشگلش میکنی، 
ولی وقتی که به اندازه کافی بزرگ شد، وقتی وقت لذت بردن از زیباییاش میشه، اون میمیره.
چرا ما هیچوقت به ارزوهامون نمیرسیم؟
این تجربه برای من حدود ١٧ سالی طول کشید تا متوجه بشم "مشکل من،فقط مشکل منه" و نباید توقع درک و شعور از ادمای دور و برم داشته باشم. اما حالا به شما میگم: مشکل شما مشکل شماست و 99 درصد ادما اهمیتی نمیدن، و اون ١٪؜ هم خوشحال هستن که اون مشکل رو داری :)
 
 
+ این مردم بعد از مراسم ترحیمت تنها فکرشون اینه ناهاری که میدن جوجه اس یا کوبیده:)
کار سختی نیس نگار. اونقدرام کار سختی نیس. فقط باید رومون رو زیاد کنیم و تو چشم ادما بهشون یاداوری کنیم چه قدر خودخواهن! 
آه بعضا کم مونده بریم در توالت و ماتحتشان را هم بشوریم که به زحمت نیافتند!
 
+بیان دارد دستی دستی خودش را کم رونق تر میکند! این گیر وگور تایپ کردن کامنت و پست ها برای چیست دقیقا؟ 
خوابام هر چی باشن دوسشون داشتم. ترسناک بودن دوسشون داشتم برام الهام میشدن برای نوشته های ترسناکم. هر چی بودن دوسشون داشتم. رویایی , غم انگیز و...
 ولی این خوابای این روزامو اصلا نمیتونم تحمل کنم. تنها حسی که بهم تحمیل میشه ازشون محدودیت هست و محدودیت.
تکرارین. حداقل هر کدوم از این خوابامو سه بار دیدم در زمان مختلف. منظورم قدمتشونه حداقل میتونم بگم یکی از خوابام اولین باری که دیدم پنج سال پیش بود. نمیدونم چرا باز دارن برام تکرار میشن فقط میدونم
هنوزم جهالت گذشته ها ، تو وجود بعضی ادما هست که برا پسر ارزش بیشتری قائلن ... پیامبر ما ، شما بهتر از هر کسی میدونی چه دردیه فرق گذاشتن بین دختر و پسر ، خودت برای شفای مطهره ی ما دعا کن... :"...
  از این ... آبی برای این دختر گرم نمیشه حالا حالا باید درد بکشه... + خدایا دخترو ب کیا میدی یکی دخترو رو سرش میزاره یکی هم اینطور...
 
امروز یاسر ازم پرسید حالت چطوره؟
و من متفاوت با همیشه‌م که می‌گم "شکر" یا می‌گم "خسته و خوب! :))"، یه کم فکر کردم و جواب دادم "تو به‌ترین موود (mood)م نیستم ولی حالم خوبه :)"
امروز به سوال همیشگی جوابی همیشگی ندادم... ریئکشن نبود!
فکر کردم که "صدرا! واقعا حالت چطوره؟!"
 
سیر تفکرم منو برد به دو سال پیش...
به خودم گفتم که این خوب بودن حالت از کجا میاد؟
جواب دادم از نگاهی که به دنیا و اتفاقاتش پیدا کردم....
پرسیدم نگاهت از کجا میاد؟
جوابش مشخص بود! از تلاشی
دو روز پیش‌تو دانشکده بودم میخواستم پروژه اماری رو بزنم از ارمین سوال پرسیدم و اونم یه برنانه ای که‌خودش زده بود برا مونتکارلو رو نشون داد!انیمیت کرده بود!و فوق العاده بود!
اون روز از ته دلم خواستم برنامه نویسیمو خفن کنم!
ارمین میگفت سه ساله داره پایتون کار میکنه ، فکر کردم شایدم زیادم دیر نیست!
بچه ها سخت دارن زبان میخونن و این استرسمو به شدت برده بالا!و هنوز زبانو شروع نکردم!چقد تنبلم نه؟!
باز رفتم رانندگی و رد شدم!شد بار پنجم!داره میشه اند
من نمیدونم بقیه ی ادمها ساعت 12شب چه کارهایی انجام میدند اما من نشستم روی پتوم سمت راستم خنده دارترین کتاب جهان که فقط دوبار لبخند روی لبم اورده... روبه روم تلویزیون که داره برای بار صدم پایتختا نشون میده نقی به ارسطور میگه من نگفتم تو کیف زن وبچه ی منا بزن اما ازاین درخت پرتقال نکن درخت امانته تا بار صدم متوجه این جمله نشده بودم اصلا فیلم بعداز ساعت 12 حرفهایی توش داره که ساعت 9صبح نداره مثل ادما صبح تاشب فقط یه مشت اتفاقات مسخره وتکراری شب سیل
خسته ام 
دلم عجیب گرفته 
یه عالمه درس مونده که باید بخونم و من دلم میخواد بشینم یه گوشه زار بزنم 
ادما وقتی خستن ، وقتی دلشون گرفته چی کار میکنن حالشون خوب بشه ؟! من باید چی کار کنم حالم خوب بشه 
دلم میخواد از خودم فرار کنم  
میترسم نمیدونم از چی اما میترسم 
لعنت به تکرار
دلم بارون میخواد 
خسته ام 
۱. موچ بارون شوهری [-خشش خشش یا خاااارت خاااارت؟ +خورت خورت:دی♥]
۲. زیرانداز و ماگ خریدم برا مغازه [برادر شوهرجان ذوق کرد بنظرم.. خودمم حس خوبی ب اونجا پیدا کردم] [میگن زن روح زندگیه راس میگن واقعا.. نه واس اینکه خودم کردم واس اینکه واقعا هرجا یه خانوم هس تمیزتره زندگی توش بیشتره برا ادما و روحیاتشون مناسب تره]
۳.match land
هرچقدر دیدگاهم به زندگی و خوشبختی و رویا و اینده و اینا عوض شده باشه 
ادمها نمیذارن که من دیدگاهم بهشون رو عوض کنم میتونم بگم هشتاد و هشت درصد ادما غیرقابل اعتمادن این روزها و شما نمیتونی صادقانه خودت باشی در مقابلشون 
چون از کوچکترین اشتباهی که میکنی ممکنه یه اتیش بزرگ درست کنن 
امضا یک عدد ستوده ی ترسیده :(
پی نوشت : دعاها انرژی مثبت ها آرزوها و ویش یو د بست های شمارا خواستاریم 
​​​​​​خدا جونم امروز ازت یه چیز جدید میخوام 
میدونم که میدونی چی میخوام ولی من عشق میکنم وقتی درخواستمو به زبون میارم اصلا حرف زدن با تو یه چیز خاصه که دل ادم رو زیر ورو میکنه :)))
قربونت برم میشه منو غافل کنی از هرچیییزی که منو از آرامشم دور میکنه؟:)
ببین خداجونم ممممن دلم میخواااااد اصلاااا به اینکه ادما چیکار میکنند فکر نکنم؛ اصلا به من چه کی کجا رفت ؟ کی چیکار کرد؟ اون چرا این حرف رو زده؟ این یکی چرا اونجوری نگام میکنه؟ یا اینکه فلانی با
تو خوابگا یه سری اتفاقای جالب میافته...
از اون روزی که کوی اومدم... میبینم ادمایی رو که پا ندارن...چشم ندارن....
ولی عجیبه ولی تونستن!
میدونی همیشه از این کلیپا و اینا زیاد دیدما...ولی الان یه دختره هست تو کوریدرمون که من هررر روز میبینمش!
دوست دارم باش حرف بزنم ولی نمیدونم چجوری برخورد کردنم باعث میشه که ترحم نباشه که بدش نیاد!که بد نشه!
انگار وقتی ادما یه چیزیو از دست میدن یه چیز دیگه ای به دست میارن
گاهی خودمونم همینیم شاید اون چیزی که از دست میدی
هیچکس توقع نداشت همه تو یه انتظار خیلی عجیب فرورفته بودن ..انگار قراره چند سال دیگه به چیزی که براش انتظار میکشن برسن ..
اما همیشه اوضاع همونطوری که ادما میخوان پیش نمیره .
نوه های خاله جونم خیلی عجله داشتن و همرو شگفت زده کردن ..یه دوقلوی ناز ،یه دختر و یه پسر ..خیلی تو دل میرن ..چه حس قشنگیه نگا کردن به دستای کوچولو و ظریفشون .
اوه خدای من چقد ریزن ..
ما امتحان داریم شنبه اونم دوتا:/ بعد روزای امتحان بیشتر چرت و پلا میگیم :)) 
 
_بچه ها اسم نارنج و لیمو اسمایی از پیرزنای قدیمی بودن از مامانم شنیدم! خیلییی خوبن*_* 
+ن والا چین اینا 
_وای والا خیلی خوش عطرن فک کننن نارنج، لیمو،نعنا، ریحانه :دی 
+تربچه هم بزار
_اون اسم پسرم باشه
نفر سوم مینویسد
~ من بچه میخواام!  :/
......................................
کولر بوی بارون و زمین خیس رو میاره با خودش اتاق^^ مرداد ..بارون! .. ی لحظه دلم برا پاییز و مدرسه تنگ شد:))) تداعی شد بر
 
این روزا خیلی به مرگ فکر میکنم...
خیلی زیاد...
به روز مرگم فکر میکنم...
به اینکه در لحطه مرگ چقدر ناتوان و بی دست و پا میشم...
چقدر نمیشه ازش فرار کنم...که یک لحظه تبدیل میشم به تلی از گوشت و استخون که حتی نمیتونه یک میلی متر قدم از قدم برداره...که حتی نمیتونه خودشو از نامحرم بپوشونه که حتی نمیتونه...هیچی!
که مثل این دوستانی که تو هواپیما زنده زنده سوختن...هیچ کاری از هیچ کسی برنمیاد و تسلیم تقدیر الهی میشم...پدر و مادر ..یا بچه و همسر ...شاید!هیچ کس نمیتو
من باید خیلی در برابر نظرات و انتقادات دیگران خوسنردتر و بی تفاوت تر باشم...
ممکنه هزار نفر بابت یه حرف یا انتخاب من بیان گله کنن اما تا وقتی که من میدونم کارم هیچ نیت بدی توش نبوده نباید خجالت بکشم یا عذاب بکشم یا معذرت خواهی بکنم...
من نباید از پاک کردن ادما از زندگیم بترسم...بعضی خودشون مقدماتو برای حذف خودشون فراهم میکنن....
من باید بیشتر به فکر خودم و ارامش و اعصابم باشم....
بعد دوماه رفتم بیرون بیشتر دلم گرفت
رفتیم خونه ی در حال ساختمونو ببینیم که دیکه آخراشه
خیابونای خلوت مغازه های بسته پارکای تعطیل و مردمی که نیستن...
ادما تا از چیزایی که دارن محروم نشن یا از دستشون ندن قدرشونو نمیدونن
ما اغلب ناسپاسیم و غر میزنیم
همه چیز برای همه مون عادی شد
و خدارو نسبتا فراموش کردیم
باید از تمام ناسپاسی هامون توبه کنیم و بابت تمام داشته هامون شکرگزار باشیم
 
امشب به دو نتیجه رسیدم:
1. وقتی تو هفته اول نمیتونی با کسی کنار بیای، تا اخر عمرت نمیتونی باهاش کنار بیای و بفهمیش. پس وقتتون رو تلف نکنین.
2. ادما وقتی سنشون بالاتر میره اخلاقاشون تشدید میشه. مثلا اگه خودخواهن خودخواه تر میشن، اگه قد (غد) هستن غدتر میشن. اگه خودرای هستن خودرای تر میشن. اگه وحشین وحشی تر میشن. همین.
نمیگم خیلی زندگی آنچنانی و پر زرق و برقی داشتیم! اتفاقا خیلی هم معمولی بودیم شاید یه وقتا زیر معمولی حتی..
اما چیزی که یاد گرفتیم این بوده که هیچ وقت فخر نفروشیم. هیچ وقت کمبود های ادمارو ب روشون نزنیم. و حتی بالاتر ازون در مواجهه با افرادی که سطح زندگی پایینتری از ما دارن طوری رفتار کنیم که فکر کنن فاصله ای بینمون نیست ک۶ نکنه یوقتی یکی ته دلش آه بکشه..
نمیدونم این شیوه و این کار چقدر درست بوده؟! یا اصلا نبوده..؟! اما جوابی که خیلی وقتا گرفتیم در
این روزا بیشتر از هر چیزی و هر کسی از خودم میترسم...چقدر میتونم پست و بد باشم
پی نوشت:شنیدین بعضی ادما گوشیشون که زنگ پیام میاد ذوق مرگ میشن سریع شیرجه میزنن رو گوشی؟اون منم...حالا ببین یکی بهم زنگ میزنه چقدر ذوق مرگ میشم...ولی مرگم اینه که به یکی زنگ بزنم ...همه اش هم ریشه تو بچگیم داره...بچه بودم یبار زنگ زدم خونه خالم اینا بعد صداهای دخترخاله هامو تشخیص ندادم فکر کردم اشتباه گرفتم و اونا بهم کلی خندیدن...دیگه از اون به بعد نسبت به تلفن زدن فوبیا د
و همه ترس من اینه که موقع انتشار یه پست بیان بگه حد مجاز پست گذاشتنو رد کردی و نمیشه انتشار بدی 
بیان بدترین جا برای نوشتن چون گاهی نویسنده خیلی خوشحال یا خیلی ناراحت و فک و دستش پر کار میشه بیان حق نداره جلوی دهان ما برچسب بزنه 
مرگ بر بیان دیکتاتور 
+ من اینجا رو هیچ وقت دوست نداشتم...  ادما و مکان هایی که برام قانون غیر منطقی بذارن دوست ندارم
اومده بودم چالش روز چارُمو بزارم
دیدم عه این امارگیر از قضا کار میکنه
اخه بعضی روزا اصلا نیس
خلاصه این تعداد ادم اینجا میان چیو نیگاه میکنن؟
وقتی من همه رو رمزی مینویسم
 
وردارم رمزو عوض کنم  
به همتون شک کردم
حالتون خوبه؟
امشب ما رفتیم پیشواز شب چله یجا دعوت بودیم الانم یساعت و نیم برگشتیم
من دارم تو نت میگردم
قبلشم دلم گرفته بود
دلم تنگ شده بود!!
واقعا ما ادما چرا اینجوری هستیم؟
دلمون برا اون که نباید تنگ بشه تنگ میشه!
نمیدونم چمونه
کاش میش
راجع به زخمایی که رو تنم میفته، مامانم مثل یه فاجعه برخورد میکنه: نکنه جاشون بمونه؟
برای من هیچ اهمیتی ندارن. تنم پر از جای زخمه، پاهام پر از جای شکستگی. دو کیلو اضافه وزن آخر دنیام نیست. 
کلا به نظرم ادما سر چیزای ساده ی بی اهمیتی شلوغش میکنن، دیگه حوصله ادا اطواراشون رو ندارم. 
با فاز خود تخریبی یکیشون و جوِ دنبال هنر بهتر بودن، هنرمند و فیلسوف نماهای مسخره. مغزمو میخورن، دنبال حقیقت برترین که حتی درکش نمیکنن. 
همه شون فقط منتظرن یکی بره برت
کار کردن یه چیزی داره که خیلی جالبه!اونم اینه که همه غرورتو خورد میکنه!
غرور منظورم اون غرور خوبه نیستا!
ادما همیشه یه غرور کاذب دارن که من خوبم که من بهترینم که من بالام من فلانم!
وقتی کار میکنی مخصوصا ماهایی که نمیتونیم به قول بابام اوستا کار خودمون باشیم یاد میگیریم که یه وقتایی باید سکوت کنیم!
یاد میگیریم به موقع حاضر شیم!هر چی راجب کار بگن بگیم چشم!
یاد میگیریم شخصیتمون رو حفظ کنیم
به هر قیمتی هر کاری رو نکنیم
یاد میگیریم به ادما‌حدشونو ن
جلو بچه ها همدیگه رو بوس نمیکنن چون زشته 
ولی جلو بچه ها تا بخوای دعوا میکنن
مگه غیر از اینه که بچه ها از بزرگترا یاد میگیرن ؟
خب چرا به جای محبت کردن به همدیگه ، دعوا رو یاد بچه ها میدیم ...؟
+ خیلی از رفتارای ما ادما مثل یه چرخه ست 
اینکه بزرگ میشیم و یه سری کارا رو میکنیم و یه سری رفتار ها رو داریم بازتاب خیلی اتفاقات بچگیمونه خب بیایم یه جا با این اتفاقات خاتمه بدیم ! هوم ؟
+ از خودم شروع کردم ، تو رفتارم با دور و بریام ! تهش اینه که نتیجه نمیگیرم
 
گاهی وقتا نمیتونی برگردی به عقب به جاهایی که قبلا بهشون تعلق
داشتی  به جاهایی که حتی اگه هم بخوای
برگردی دیگه جات خالی نیست و پر شده به جاهایی که دیگه نمیتونی مثل قبل به اون
ادما نگاه کنی و دیدت نسبت بهشون تغییرکرده...گاهی شکستن پلای پشت سرت خیلی هم کار
خوب وبه جا و عاقلانه ایه چون بهت اجازه نمیده به جهنم پشت سرت نگاه کنی و برگردی
به جایی که از همون اولش هم بهش تعلق نداشتی ولی خب دلتنگ میشی و باید تحمل کنی
باید تظاهر کنی که همه چی خوبه و بدون ا
چند روزیه ذهنم در گیر این دوتا کلمه ست.فک می کنم به عنوان یه مرد ایرانی یا شاید شرقی,درک درستی از این کلمه توی وجودم نکاشتن.به اطرافیانم نگاه می کنم میبینم بعضی ادما وقتی رابطه ایی دارن,دیگه یه سری محدودیت ها برا خودشون قایل میشن.یعنی جایی که کسی که براشون مهمه,نباشه,دیگه به خودشون نمی رسن.به عنوان یه دختر,شاید انتخاب خودشونه یا از سمت جگر گوششون توصیه شده,جاهایی که من نیستم ارایش نکن یا مثه همیشه نباش تا برای کسی جلب توجه نکنی.(حالا بیشتر درک
یه سری لحظه‌های ناب و کوتاه توی زندگی‌ادما وجود داره که دلت میخواد، زمان اونجا وایسته و تو همینطوری لبخند بزنی و لذت ببری.مثالی در این باره نمی‌زنم چون واضحه:) . برای خودم خیلی پیش اومده.مخصوصا زمانایی که تو دلم غوغا بوده و حاله روحیمم تعریفی نداشته،یه سری اتفاقات کوتاه میوفتادن و باعث می‌شدن حس بهتری داشته باشم.
[ ببخشید که پارازیت می‌ندازم‌.اما ماه امشب خیلی خوشگل شده:")) نوره کمی داره و توی لایه هایی از ابر پوشونده شده.اما هنوزم زیبا و د
خوابم نمیبره. از ساعت ۹-۱۰ هم رو تختم. اعصابم خورده و نمیدونم دلیلش چیه. بیقرارم هستمو باز نمیدونم چرا. همش فکرای مزخرف میاد تو ذهنم. صورتمو رو بالش فشار میدم شاید از ذهنم برن. دلم میخواد بمیرم. چرا زندم. چرا عرضه مرردنم ندارم. یه حفره انگار تو درونم که مثل ساعت شنی همینجوری خالی میشه. نمیدونم چیه. چرا خلاص نمیشم از دستش. من که همش خونم به کسیم کاری ندارم چرا اینجوریم. دلم میخواد بمیرم اما نمیدونم چرا. فقط احساس میکنم بودنم به نفع هیچکس نیست چیزی
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه. 
نمیدونم چرا همیشه یه جای کار میلنگه یه بار همه چی درست باشه سر جای خودش. 
هر بار خواستگار میاد یه اصل اساسی رو نداره. یه بار میاد استقلال نداره و مردانگی نداره. یه بار یکی میاد اعتقادات نداره. البته اینا همشون خوبن ولی خب به من نمیخورن. با یکی مثل خودشون خوشبختن. 
منم همین طور
مثل خودم کجایی؟ نیومدی دیر شد.
دارم به این فکر میکنم هر بار که من مجرد بمونم خوشبتت ترم یا با این مورد برم جلو. و هر بار به مجردی می رسم. 
مج
باید یاد بگیری هیچ تکیه گاهی تو این دنیا وجود نداره جز خدا
شایدم برای بعضیا باشه ولی برای همه قطعا نیست
نمیدونم اون لحظاتی که حقیقتا به این واقعیت میرسید چیکار میکنید؟
اینم نمیدونم چرا هنوز عده ای از ادما دنبال یکی میگردن که بهش تکیه کنن!!
آدم باید به اون نقطه برسه که حقیقتا و قلبا بفهمه جز خدا نباید به کسی یا چیزی امید ببنده
حتی به نزدیکترین کسانش مثل پدر مثل مادر
باید تنهایی رو با همه وجود درک کنی و این حقیقت تلخ و بپذیری که همه چیز و همه کس
بیخیال بودن خوبه ولی دیگ ن تا این حد ..‌. 
خوب نیس ادم گوسفند باشه البته بلانسبت گوسفندا  هه 
وقتی میبینم یسری ادما هستن ک براشون هیچ اهمیتی نداره ک چه بلایی دارن سرشون میارن اینکه میبینن دارن ناعدالتی میشه ولی هیچی نمیگن تمام وجودمو پر میکنه از حس تاسف
حالم بد میشه وقتی میبینم بین یه مشت احمق دارم زتدگی میکنم 
شاید بشه ادمی ک نااگاهه رو اگاهش کرد بهش فهموند زندگی ینی چی ولی ادمی ک نمیخاد بفهمه نه 
بخدا حیف هوا ک یسریا حرومش میکنن حیففف
امروز آخرین امتحانم رو دادم مثه اینکه "سین" هم یه دوست موقتی بود،حالا دوستای من همشون در همین حد موقتین یا واسه شما هم همینجورین؟!چرا هیچوقت یه رفیق درست و حسابی به پُست ما نمیخوره ! باز هم باید بگم مثل همیشه همه فقط اولش خوبن...برام عادی شده وقتی خرشون از پل میگذره اینجوری بشن،فقط نمیدونم چرا آدم نمیشم باز میگم نه فلانی اینجوری نیست!بنظرم دیگه وقتشه آدم بشم...میگم شاید مشکل از منه!ینی هست؟حاضرم تنهاترین باشم ولی دوستام دوستیشون مثه خاله خرسه
چند وقت پیش یه مطلبی راجب عادت های واضح ادما خوندم، اینکه هر کسی یه سری عادت های داره که دیگران با چند تا برخورد و نشست و برخاست میفهمن. 
عادت های ساده اما همیشگی. 
خودم چندتا عادت دارم که هر کسی با چند برخورد و نشست برخواست میفهمه، یکیش اینه که همیشه پیراهن استین بلند میپوشم و اصلا تیشرت نمیپوشم.
یکی دیگش هم اینه چایی رو بدون قند و تلخ میخورم.
اینا عادت های خیلی ساده ای ان اما چند ساله باهام هستن که دیگران زود میفهمن:)) 
 
 
زنگ می زنم به عین ..جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری ...میگم نه 
دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .
لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم 
پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی ..
زنگ می زنم به نون ..هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون ...
زنگ میزنم میم ..رفته سر مرده ها ...حوصله ام سر رفته ..از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین ..
به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم ...به
زندگی ما شاید سخت باشه و عذاب از جهات مختلف بکشیم
ولی همونطورکه میبینید غم سختش میکنه
دلمون بعضی وقتا میگیره و تنگ میشه و یا موقعی که عشقمون میره
ولی همونطور که میبنید انتظار تنگش میکنه
جوانی که عاشق میشه برا این میشه که عشقش و خانومش باهاش بمونه و عشق زیباست
ولی همونطور که میبنید دروغ زشت و ناپسندش میکنه
دلا بعضی وقتا خوبن بعضی وقتا بد...!و بعضی وقتا آروم
ولی همونطور که میبینید روزگار سنگش میکنه
*عرفان ترانه
وقتی یه تصمیمی میگیرم تا یه چند ساعت اولشو اون کاری که نباید بکنم رو میکنم بعد میرم تو ترک کردنش ( البته بستگی به اون تصمیم داره )
دیروز تصمیم گرفتم از دنیای زرد یکم فاصله بگیرم و منی که اصن رپ گوش نمیدم و ۹۰ درصد پلی لیستم اهنگ های قربانی و شجریان و امثالهمه تمام مسیر خونه سمانه رو رپ و اهنگای بی معنی و مزخرف گوش کردم و چشامو بسته بودم و داشتم فقط به معنی های نداشته شون فکر میکردم اینطوری بگم که با معنی ترینش به نظرم مسافرِ یاس بود و این وجه اعت
دوستی نوشته مردم نباید مصداقی عدالت‌خواهی کنند. ممکنه طمع دیده‌شدن و نفوذ قدرت در اون‌ها دیده شه. یعنی هیشکی مصداق نگه و فقط دم از عدالت طلبی بزنه. آدم‌های دزد هم انقدر خوبن که بگن وای داره ما رو میگه و دست از دزدی و بی‌عدالتی بردارن. اینطوری که هرکسی می‌تونه بگه عدالت خوبه و کلی‌گویی کنه. 
بدترش اینه که میاد استناد میده به صحبت‌های آقا. شما اول جان مطلب رو بگیر بعد بیا مانیفست صادر کن. آقا کی میگه دست اختلاسگران رو یک به یک کوتاه نکنیم؟
دلم میخواد برم یه جای دور تنها باشم واسه چند روز انگار به ارامشی نیاز دارم که گم کردم کاش توانشو داشتم که برم کاش جراتشو داشتم تابستون
کسل کننده ای دارم اینکه تا چشمامو باز میکنم یادم میاد ادما چقدر میتونن
خودخواه باشن عصبیم میکنه حالا اینا به کنار خیلی وقته دچار این مشکلات
هستم کاش میتونستم یه کار کنم  تا از دست این تابستون کسل کننده خلاص بشم
کسی پیشنهاد واسم داره واسه رهایی از تابستون کسل کننده ؟؟؟؟؟؟؟
پنج‌شنبه شب بهم زنگ زد. منتظر زنگش بودم ولی انقدر دیر شده بود که گفتم لابد یادش رفته؛ قرار بود دربارۀ یه پیشنهاد کاری با هم صحبت کنیم. چند کلمه‌ای که حرف زد متوجه گرفتگی صداش شدم. پرسیدم همه خوبن و گفت آره. می‌دونی، وقتی از یکی می‌پرسی همه خوبن و اون می‌گه آره ته دلت یه آرامشی می‌شینه؛ اما به این فکر نمی‌کنی که همه یعنی دیگران با خود مخاطب یا بدون مخاطب. اینجا همه بدون خود مخاطب بودن. گفت رفته سونوگرافی از گلوش و چند تا تودۀ تیروئیدی دیده شد
از روی بی حرفی این صفحه رو باز کردم تا شاید کمی بتونم حرف بزنم
یه ادم پر حرفی مثل من وقتی انقد بی حرفی پیشه میکنه یه چیزیشه نه؟
وقتی با تقریب خوبی هر شب کابوس میبینه!
هی نیگا میکنم میبینم همه چی سرجاشه!همه چی درسته!استراحت کافی به موقع هم درس و دانشگاه!تقریحات خوب!همه چی دارم!
همه چیزایی که میخواستم!ولی بی حرفم!ولی تو فکرم!ولی تمرکز ندارم!ولی خستم!ولی حوصله ندارم!ولی ...
خیلی فکر کردم که چمه!که چرا پنجشنبه شبیه جمعه شده برام!یا حتی شنبه ....
حتی دیگ
منتظرم نمره ی ترم هشتم ثبت دائم شه که برم برای کارای تسویه با دانشگاه و ثبت نام طرح
ای کاش زودتر نمره رو ثبت دائم میکردن...حوصلم پوکید تو خونه
برم طرح و سر کار، یکم باز مشغول میشم
گرچه از اونجا هم میترسم
یه فوبیای عجیبی دارم نسبت به محل کارم که نکنه نتونم با ادما و محیطش کنار بیام؟
نکنه اونجایی که الان انتظارشو میکشم که برم بخاطر ادماش به برزخ زندگیم بدل شه؟؟
اخه من همین چند ماه پیش همچین تجربه ای داشتم
از یه خراب شده ای فرار کردم که ارامش داشته
نمیدونم دقیقا شب چندمیه که باهاتون حرف میزنم یه چند شبی به خاطر یه سری مشکلا و همچنین تنبلی نتوستم براتون متن بنویسم پوزش میطلبم عزیزانم:))))))))))))))
تو این روزای کرونایی بیشتر مراقب خودتون باشین و هم واسه سلامتی خودتون و خانوادتون و هم واسه جامعه تون نرین بیرون دوستان:)
خب حالا بریم سر مطلبی که امشب میخوام درباره ش واستون حرف بزنم
همه ادما حداق یه بار تو زندگیشون عشق رو تجربه میکنن حالا به هر نوعی واسه همه عشق اول خیلی خاص و به یاد موندنیه حسی ک
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
تو مترو داره بو کباب میادخدایا ینی چه اتفاقی داره میفته ؟.اذیت نکن خودتو فقط یکم خستمه.من اگه یه صحنه از زندگی بودممیشدم اون دختری که ...پلان اول :خسته و کوفته تو زمستون زیر برف و بارون داره میره خونش ( تیپش : شلوار لی با کفش آل استارِ سرمه ای و چادر عربی و شال بنفش و تونیکِ چهارخونه ) و دستش یه فوم برد و کاغد طراحی هاشه و رو دوشش یه کوله سفید مشکیه و اون یکی دستش هم یه کیفِ دوربین و تو گوشش داره صدای دلارام پلی میشه و یه مسیر طولانی رو داره پیاده می
یه حال عجیبی دارم!
یه تنهایی عجیبی تو وجودم حس میکنم!
اینکه به هیچ‌ادمی هیچ حسی برام نمونده جالبه واسم...
شاید از این تنهاییم ناراضی‌هم نیستم...نمیدونم
با تقریب خوبی از همه کس و همه چیز دارم فرار میکنم :)
من همیشه ادم فرار بودم تا قرار!
من ادمیم که الان علاوه بر اینکه میتونم خودمو کنترل کنم تا به کسی پیام ندم و کاره احمقانه ای نکنم میتونم دیگرانم قانع کنم که از این کارا نکنن :)
ادما بزرگ میشن دیگه خب :)
حرف زیادی نبود ! فقد خواستم بگم این جمعه هم گذ
من همون اول که با شهدا دوست شدم تصمیم گرفتم که شهدا رو به بچه های مدرسه معرفی کنم . خب مدرسه مون انجمنیه از این رو خواستم شهدا را به بچه ها معرفی کنم البته اینم بگم مدرسه مون عالیه هم بچه ها خوبن هم معلم هاو.... تقریبا هیچ وقتم جلوی فعالیت منو نگرفتن خدا خیرشون بده. بریم سراغ ادامه ی حرفام من سعی خودم رو کردم از طرفی موفق بودم و از طرفی نه . من نتونستم تقریبا کاری کنم بچه ها معرفت پیدا کنن به شهدا ولی توانستم تعدادی شهید رو به بچه بشناسونم الان بچه
 
میدونی ستوده ته تهش همه میرن یا خودشون با جفت پاهای خودشون میرن یا دست تقدیر اونارو ازت جدا میکنه یا همین فردا صبح چمدوناشونو ور میدارن و با یه بلیط به مقصد ناکجا اباد برای همیشه از زندگیت محو میشن یا نه ده ها سال دیگه میبینی هنوز وقت رفتنشون نرسیده بعضیا میرن دوراشونو میزنن دوباره برمیگردن بعضیا میگن بریم یه دور بزنیم باز میایم و دیگه هیچ وقت برنمیگردن ؛ ادما همینن
گاهی وقتها میگن برای همیشه کنارتیم و یه هفته بعدش ( نه یه روز کمتر نه یه رو
یه موقعی داشتم با ریحانه در مورد رابطهی یه طرفه حرف میزدم البته بحث کلا میگفت بده ولی همون جا یه لیست از ادما نوشتم که این مدلی شرو کنم رابطه رو و خلاصه بعده یه بحث در مورد بدی های رابطه های یه طرفه رفتم یه دونشو استارت زدم =)) و برنامه دارم یه سری دیگشم استارت بزنم تازه 
و با همهی این ها ولی یه فرقی هست بین کاره من و اون صحبته این که بدم نمیاد میشه گفت یه جورایی از این وضع یعنی میدونم اگه یه سال هم پیام ندم پیامی قرار نیست بیاد (مثله ۲ ساله پیش =))‌
بعضی وقتا ارزو میکنم کاش هیچکسیو دورم نداشتم کاش تنهای تنها بودم 
کاش از اون اول اجازه نمیدادم کسی بهم نزدیک بشه
بعضی وقتا داشتن ادمای نزدیک بیشتر از هرچی میتونه بهت اسیب بزنه میتونه فکرتو درگیر کنه میتونه قلبتو بشکنه شاید خواسته و ناخواسته اذیتت کنن
یه وقتایی ادما خیلی دوست نداشتنی میشن
یه وقتایی ارزو میکنم کاش همون ادم گوشه گیر و تنها بودم کاش حتی یبارم کسی در این اتاقو نمیزد و وارد نمیشد کاش هیچ راه ارتباطی با دنیای بیرون نداشتم
دیروز که داشتم بیهوده توی فضای مجازی میچرخیدم یکهو با این پست سوالی مواجه شدم" اگه به گذشته برگردی، کدوم اشتباهتو تکرار نمیکنی؟" جواب من حاضر بود. چند کلمه ی ناقابلی که شاید بهاشو بد پرداخته بودم. کامنت هارو باز کردم تا هم جواب سوال رو بدم و هم کامنت های دیگران رو بخونم. شاید یک چهارم این کامنت ها با من هم عقیده بودند. " اگه به گذشته برگردم، هیچوقت به بعضی از ادما اعتماد نمیکردم و به بعضی از ادمای بی ارزش بیخودی بها نمیدادم" ولی از نوشتن جوابم د
خب کتاب موج ها تموم شد. یه کتاب اینجوری بود که مثلا میتونستن پیشگویی کنن و هاله های ادما رو ببینن و اینا . کتاب برای n هم قبلش خوندم که جنایی بود و غمگین . درباره این دوتا فکر نکنم پست اینستا بذارم. کتاب موج ها مثل بقیه کتابایی که از خانوم لانزدیل(؟) خوندم، یه کم کلیشه داشت از این جهت که مثل فیلمای کنار دریای خارجی بود! اما جذاب بود . مثل اکثر کتابای آموت میشه زود زود خوندشون و لذت برد اما خیلی عمیق نبود. 
دیگه اینکه پادکست های شب تاک رو دارم گوش می
چطوری میشه جریان افکار مسخره تی که هجوم میارن به مغز و نمیدارن ادم نرمال باشه و کاراشو بکنه رو متوقف و خفه کرد-_-اخه من باید چند بار به یه لحضه ی ۵ثانیه ای فکر کنم تا مغرم ارضا بشه و دیگه به اینکه چ سوتی وحشت ناکی دادم فکر نکنه-_-دقیقا کجای این خاطره باعث افزایش ntهای تحریکی میشه ک من نمیفهممش-_- لعنت به همه ی کلمه هایی ک بدون فکر به زبون میان لعنت به همه ی وقتایی که ادما بد نگات کرد لعنت به همه ی رفتارای بچگونه ام لعنت به همه ی ادمایی ک باعث میشن ما
هوالرئوف الرحیم
رضا حسابی روز سالگردمون محبت کرد. کلی حرف زدیم. کلی خواسته هام رو گفتم و در نهایت بهش یک زمان دادم. گفتم یا تغییرات مشهود باشه یا می شم رهای رهای آمل.
دیگه بچه ها هم خوبن.
رضوان به شدت با فسقل خوبه. اما نیاز به محبت رو هم کاملا ابراز می کنه و ما هم اجابت می کنیم. فسقلک هم هر روز کار جدید می کنه.
راه رفتنش خیلی عالی شده در جد بدو بدو. وقتی بگیم "الو فسقلک سلام" هرچی پیشش باشه رو بر می داره و می گذاره دم گوشش و سلام و الو. مهر هم ببینه سجد
انگار باید بد شد
تنها بذاری ادمارو.رها به حال خودشون.
دورشی از همه.خستم از خوبی کردن و بد دیدن
خسته از رفتارای تکراری
خسته از بدی دیدنو خوبی کردن
خسته از بودن اجباری
خسته از ادمای اجباری
خسته از ترس بد شدن خوبا
خسته از همه چی
دلم تنهایی میخواد
یه جای دور از ادما
دور از دردای بچگانه 
دور از خواسته های کوچیک
جاییکه که کسی کوچیک فک نکنه
جاییکه هیچکی سرش تو کار بقیه نباشه
دور از ادمای بیکار و بی یار
اوناییکه که تموم دغدشون پیدا کردن یاره تا بعدش هم
 سلام به هرکی حرفام رو خوند:) یک کوچولو دیر امدم ...
یسری ادما هستن واقعا نیاز به روان درمانگر دارن روان کاوه یا هرچیز دیگه ای که هست آخه چرا تا کی میخوان این اخلاقاشونو تو خودشون نگه دارن ...
دلم میخواست حرفام رو بزنم باهاشون خیلیییی محترمانه و مودبانه ولی متاسفانه وقتی حرفای من با اون همه ارزشی که داره یکی ک شعورشم پایینه بیاد سرت بخاطرش داد بزنه قطعا ک نتیجه خوبی نمیده و ارزشی نداره خودمو خراب کنم ...
سختی کشیدن در گرو موفقیت می ارزه تو بدترین
زمان میگذره و میفهمی که باید از آدما دور بشی 
بری به سمت آرامشی 
آرامشی بدون حضور هیچ آدمی 
هیچ دختری 
خودت و خودت 
و شاید با یه دوست صمیمی 
توی یه کلبه ی کوچیک 
جایی که دور و برت بشه دشت و دمن پیدا کرد 
همینطور کوهستان 
و ساحل و دریا 
جایی که بتونی بدون ارتباط با ادما در آرامش کامل زندگیتو بکنی 
بدون اینکه اهمیتی بدی به هیچ کس و هیچ چیزی 
این زندگی هیچ چیز جدیدی نداره 
همه ی فشاراشو داره وارد میکنه با تمام قدرت با تمام وجود 
نمیدونم چی باید ب
خیلی یهویی سرم شلوغ شده،کلاسای دانشگاه از طریقِ اپلیکیشن برگزار میشه امروز از ۸ صبح تا ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر یه سَره به گوشی و هنزفری وصل بودم حتی ناهار هم نخوردم.دیروز هم همینطور و احتمالا تا آخر هفته کلاسامون واسه جبران این مدت فشرده برگزار میشه،تا دیروز تجربه کلاس های آنلاین رو نداشتم ولی برخلاف تصورم فهمیدم از کلاسای حضوری توی دانشگاه یکم خسته کننده تره چون فقط با شنیدن ویس و تایپ کردن سر و کار داری و دانشجوها زیاد نمیتونن اکتیو باشن م
دارم فکر میکنم خیلی از آدما گاون! از اون گاوا که کلی شیر میدن بعد تهش پاشو میزنن توش همه اش میریزن :/ بهش میگیم گاو نو من شیر ده (شاید هم نه من ) نمیدونم .
آدما میان با کلی دردسر یه کاریو میکنن یا یه زحمتی قبول میکنن بعد لابه لاش اینقدر طعنه و منت و زخم زبون میزننننن که آخرش طرف ساعت ۱۰:۳۰ شب برا فرار از حرفا ع خونه با بچه هاش میزنه بیرون میره پارک بعدددددد ما میریم برمیگردونیمشون:/ 
دراین حد نیکوکار:) 
فک کنم تا صبح در اثر استنشاق بوی نعنا خفه میشیم
وقتی یه چیزی که دوست دارم رو به کسی ( منطقیه که هرکسی نه ! طرف از هزار و یک فیلتر رد میشه ) نشون میدممیدم بخونه یا گوش کنه یا ببینه
و طرف از بیخ و بن اونو اسپویل میکنه 
" همون شهید کردن خودمون "
.
.
.
حق دارم در این لحظه بمیرم :|
به این نتیجه رسیدم باید در برابر دوست داشتنی هام یک انحصار طلب به معنای واقعی کلمه باشم !
اینطوری نه کسی جرات اسپویل کردن دوست داشتنی هامو به خودش میده 
نه من ناراحت میشم 
.
.
.
ببین چقدر منطقی با رفتار بد ادما ( به زعم من بد ) کنار
همه امون چیزایی رو در مورد بقیه میدونیم که نباید به روی خودمون بیاریم،چیزایی ک خودشونم میدونن ما میدونیم.موضوع فقط اینکه باید هردومون تظاهر کنیم به ندونستن.شاید اسمش رازه ، رازی ک همه میدونن ولی اینم میدونن ک نباید به زبون بیارنشپ.نون:بی ربط به متن:دیروز ک دواشتم با ف.پ حرف میزدم ک چقد خوب کره ای بلده و اینا از خودم بدم اومد دلیلشم رفتار غلیظم بود نباید ادما رو بینشر از جنبه اشون تحویل گرفت و نباید با ادمایی ک همیشه نادیدشون میگرفتی گرم تر ا
دیشب که پست گذاشتم صحبت کنیم خیلی حالم بد بود
در همین حین به یکی از دوستای دانشگام پیام دادم و خیلی از ماجراها رو تعریف کردم براش اولین بار بود که برای یکنفر ویس میفرستادم و گریه میکردم
خیلی باهام صحبت کردم راهکار داد،درکم کرد اینقدر ارامش به وجودم ریخت که حالم خوب شد
اما ته ته قلبم یه حس بده که چرا اینجور شده؟ینی من خودم اجازه دادم همه این وقایع پیش بیاد یا چی
بهم گف اولین باره میبینم طرز تفکر دیگران و حرف بقیه برات مهم شده(اینا از اثرات دوست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها